خاطرات زیر از پدر بزرگوار شهید خسروی حاج احمد خسروی به دست ما رسیده است که تقدیم می گردد.
حاج احمد خسروی بیست و نه سال بعد از شهادت فرزندشان در نوروز 1390 به دیار باقی شتافتند....
شیرینی اولیا رو نمی خورم....
در مدرسه ی ششم بهمن جلسه اولیا و مربیان ما
را دعوت کردند ، جلو آمد و مقابل درب اتاق جلسه ایستاد . من از او خواستم که بیاید و بین اولیا بنشیند . وقتی شیرینی آوردند و توزیع کردند
بهش گفتم بخور پسر جان. گفت ممنون پدرجان دوست ندارم . بعدها که ازش سوال کردم چرا
شیرینی نخوردی . گفت آخه مال کی را بخورم؟ شیرینی ها برای اولیا بود.
ولخرج نبود...
اغلب وقتی می آمد پول توجیبی می
خواست حتی اگر پنچ ریال هم بهش می دادم قانع بود و برای بیشتر گرفتن حرفی نمیزد. ولخرج نبود. گاهی حتی برای اینکه چیزی براش بخرم باید ازش
می پرسیدم تا تمایش رو بفهمم. مثلا می گفتم بابا می خواهی برایت بستنی بگیرم؟ می گفت بگیرید پدر جان ممنون.
ابزار تمدن اجنبی رو دوست نداشت...
اون زمان لباس مردم کت و شلوار و کراوات بود. لباسی که از بازار می گرفتیم کراوات داشت ولی ایرج
بدش می اومد . می گفت از ابزار تمدن اجنبی یعنی کروات بیزارم .
برد و به صاحبش داد...
یک روز منزل که آمدم
دیدم یکی از این سازهای ملودیکا که مال دوستش بود رو آورده خانه و در
طبقه بالا داره باهاش می نوازه . ازش پرسیدم اینو از کجا آوردی پسر؟ . گفت مال دوستمه . بهش گفتم این کار صحیح نیست اینا مال کساییه که دنبال موسیقی و این حرفها
هستند . اول معذرت خواست بعدش هم ملودیکا را برد داد به صاحبش .
حب دنیا می گیردمت...
سال ۵۸
رفتم مکه برای حج . از مکه یه کت و شلوار، یه کیف سامسونت و یه ساعت مچی براش خریدم وقتی که کت
رو بهش دادم گفت این فرانسوی است و من اینو نمی پوشم تازه این نوئه اگر بپوشمش حب دنیا منو میگیره و از خدا بیخبر می شوم . می خواهم علی وار
زندگی کنم .
از گرفتن کیف سامسونت هم تو دستش امتناع می کرد. بهش گفتم الان دست نگیر ولی
وقتی که دکتر شدی چکار می خواهی بکنی ؟ اون موقع که دیگه باید سامسونت دست بگیری؟. گفت. میرم دهات و به افراد ضعیف کمک
می کنم اگر هم مطب باز کردم می گم مریضا فقط ۵ ریال بابت ویزیت بدن (آنهم واسه کاغذ نسخه ) .
کسی نیست پیکرها رو بفرسته عقب...
وقتی جبهه غرب بود به کرمانشاه رفتم و ازش گلایه کردم که چرا به ما سر نمی زنی؟ می گفت
پدرجان من هر روز یک تریلی پیکر شهدا برای خانواده ها جمع می کنم و می فرستم خونه هاشون. مردم منتظر جووناشون هشتند، اگر عقب بیام کسی نیست این پیکرها رو به دست خانواده هاشون برسونه.
شما هم باید بیایید...
وقتی امام فرمان داد که کردستان آزاد شود ایشان در باختران و کردستان بود خودم ایشان را با شهید محمد بروجردی دیدم که به ایشون و همراهانشون می گفت که فردا می ریم سنندج شما هم باید بیائید.